خب سلام دوستان جان
میبینم که جو تاپیک خیلی عالی و پر از انرژی داره جلو میره
ممنون از همه ی دوستان که بدون چشم داشت میان و تجربه های گرانقدرشون رو در اختیارمون قرار میدن ❤️
مخصوصا از دوست عزیزی که تازه به جمع ما پیوستند ❤️
این تاپیک برای همه است
و بارها گفتم همه ی ما مثل تکه هایی از پازل هستیم 😍که بار در کنار هم،قرار گرفتنمون زیبا 😍و ،کامل دیده میشیم 😍👌
اومدم یه کوچلو هم گزارش بدم برم
به لطف و مرحمت خدا دخترم در آیین رانندگی قبول شد 🤩😍و از دیروز جدی افتادیم به دنبال ماشین برای دخترم 😍
روز موعود رسید بلاخره 🤩همون روزی که سالها فقط جمع کردیم 👌 که الان ثمره اش رو ببینیم
و منِ مادر چقدر ذوق بچه هام رو دارم که روز به روز پیشرفت کنند و من در بالا و بلندی ها ببینمشون و کیف کنم 🤩😍
که امسال تصمیم گرفتیم که اوایل تیر ماه ثبت نام کنم به رانندگی ،مبلغ 7/950/000تومن ،پارسال بعد پایان هجده سال به خاطر کنکور نتونست شرکت کنه ،ولی امسال جزو اهداف ام بود ،که حتما ثبت نام کنم ،
که اوایل تیر ثبت نام شد ،و اواسط مهر ماه
که دیروز قبول شد 🤩
حساب کتاب که کردم با پول دکتر چشم پزشکی و پلیس +۱۰
و شرکت در آزمون ها جمعا با ده ملیون تمام شد
که اونم اول به لطف خدا و بعد پدرش ❤️
که خیلی حمایت کرد در این مسیر، هرروز میبرد دُر میزدن تا دستش عادت کنه
و تونست قبول بشند ،بودند کسایی که هر بار رَد میشدن ۷۵۰،باید واریز میکردند یه جلسه میرفت تا دوباره بتونن شرکت کنند ،ولی دخترم پشتش پدرش بود ❤️
خلاصه دیروز پدرش زحمتشو کشید برد امتحان شهری
دل تو دلم نبود تا بهم زنگ بزنند❤️
یکی دو ساعت بعد دیدم با جعبه ی شیرینی اومدن 😍
۱۰۰/۰۰۰به شیر خوارگاه نذر کرده بودم که دخترم قبول بشه واریز کنم ،که در جا پرداخت کردم 💜
دوستاش تو دانشگاه ازش شیرینی خواسته بودند که از باکس متفرقه یه مقدار شیرینی خامه ای گرفتم ۱۸۰/۰۰۰
اینم بگم دوستان درسته اما انگیزه ولی میگم فقط برای تلنگر
یکی دو روز پیش دخترم از دانشگاه زنگ زد با تت پت الووو الووو کرد ،هوری دلم ریخت که چی شده 🥺
گفت ماماااااان مممامان
گفتم بگو دخترم چی شده
گفت مامان نمیتونم حرف بزنم
گفتم ی نفس عمیق بکش و حرف بزن ❤️نگرانم نذار چی شده ؟
گفت مامان تو حیاط دانشگاه بودم داشتم میرفتم داخل کلاس دیدم یه صدای جیغ وحشتناکی میاد سرم رو اینور اونور چرخوندم به هو دیدم یکی از بالا ،تالاپ افتاد جلوی پام 😭
مغزش متلاشی شد ،همه جاااا خونی شده 🥺کفشهام خونی شده ..مااااامان تورو خدا 🥺سرم داره می ترکه
مامان داشتم میمردم از اتفاق پیش اومده که همه جمع شدند
بهم آب آوردند و دلداری دادند ..
در حالیکه دخترم خون گریه میکرد ،هق هق کنان گفت مامان بیچاره و
مُرد 💔گفتم خونسردی خودت رو کنترل کن
یکم فاصله بگیر از اون محوطه ،بهت زنگ بزنم
گفت مامان میگم طفلک مُرد 💔
گفتم دخترم قسمت و عمر اونم تا اونجا بود 💔خودت رو ناراحت نکن
خودم در پُشت تلفن حالم بده میشد ،خودم رو به زور نگه داشته بودم ...
گفتم از دوستاتون بودند ؟ گفت نه مامان ،پسرِ از دانشجوهای دانشکده امون بود 🥺دو ر و بَر سی اینا بود ،خودش رو از طبقه ی چهارم انداخت پایین
مامان تنها دو سه قدم فاصله داشتم باهاش 🥺دقیق جلوی چشمام بود
خیلی خیلی ناراحت شدم ،گفتم برو دست و صورتت رو یه آبی بزن ،برات اسنپ بگیرم برگرد خونه
در حالیکه اشک میریخت 🥺گفت نه مامان نمیتونم ،فردا هم به خاطر امتحان رانندگی تعطیل میکنم
دیگه نمیتونم چند جلسه پشتِ سر هم غیبت کنم
گفتم باشه پس برو دست و صورتت رو بشور
برو یه قهوه بخور ،پول میریزم به حسابت ،یکم خودت رو ریکاوری کن ،برو کلاس
خداحافظی که کردم
چقدرررر ناراحت شدم 🥺گفتم بیچاره پدر مادرش 💔بچه رو با چه امیدی صبح از خونه فرستادند دانشگاه
الان خبر مرگش رو بهش خواهند داد 🥺
از یه طرف نگران دخترم شدم
اول همون لحظه صدقه گذاشتم کنار 💖
شکر گزاری کردم 🤲 که خدارو هزاران مرتبه شکر که نیوفتاده بنده خدا، رو دخترم ،تنها فقط دو سه قدم فاصله داشتند
استادشون که صحنه رو دیده بود
میگفت ..فلانی مادرت دست به دعات بوده که از سرت گزر کرد این بلا رو
زنک زدم به همسرم 💖جریان رو تعریف کردم
همسرم هم نگران شد 💖گفت تو نگران نباش ،الان بهش زنگ میزنم و خودم میرم دنبالش
همسرم که بعد یکی دو ساعت رسیده بود دانشگاه ،خانواده ی مرحوم 🥺💔رو دیده بود که اومده بودند دانشگاه
میگفت پسرم چند سالی بود افسردگی داشت 🥺
تک فرزند هم بود 🥺
چند بار به دکتر و اینا بردم ،یه مدتی بود باز بدتر شده بود
@royayezendegi ادامه دارد