سلام زهراجان حالت چطوره ...ممنون که به یادم بودی عزیزم.🌹🌹🌹
سه هفته است که درگیر مراسم خواهر شوهرم بودم .
روزهای آخر درد نکشید چون همش داروی آرامبخش و مسکن بهش میدادن .
زندگی اون برای من پراز درس عبرت بود.سعی میکنم که خودم اون اشتباهات رو انجام ندم .
البته همه چیز دست خداست و ممکنه ما هرکاری بکنیم بازهم اون طوری که فکر میکنیم و دلمون میخواد نشه .
ولی خب از همه اینها گذشته ،من هیچ ناراحتی توی نگاه بچه هاش ندیدم .هیچ محبتی نبود .انگار از مادرشون سیر بودن .بقیه خیلی بیشتر گریه میکردن .
از اول ،بچه هاش رو پرتوقع بار آورده بود .
سعی میکرد همه رو از خودش راضی نگه داره و این وسط ،احساسات خودش رو نادیده میگرفت .
همین خشم و استرس ها ،آخرش شد سرطان .
خدا رحمتش کنه ولی واقعا زندگی خوبی نداشت .