من یک مدت خیلی رو خودم کار میکردم مدیتشن اینا خیلی سبک شده بودم یو گربه آمده بود جلوی در مون قشنگ نشسته بود و پادری همش خودشو بهم میچسبوند غذا اینا بهش دادم نازش کردم مامانم گفتم بمون گفت ن یک ماه موند بعد رفت نمیدونم کجا بعد از یکی شنا ها شنیدم برای یکی از همسایه هاس ولش کرده انداخته دور بعد گربه بیچاره ب من پناه آورده بود منم چون خوانواده نمیزارن نمیتونستم ببرمش الان ک فکر میکنم میگم بین آن همه خونه امد جلوی خونه ما خیلی عذاب وجدان داره دیونه میکنه حس میکنم خدا منو بهش نشون داده بود وای گریم میگیره گربه بیچاره نمیدونم کی چیکارش کرد رفت زمستونم بود خدایاااا 😭😭😭
لطفا ی چیزی بگید دارم میمیرم از عذاب وجدان