با شوهذت هماهنگ کن ی سینه ریز بندازه گرنت بخاطر. زایمان بعدا ک پدرشوهرتو. تنها گیر اوردی بگو پسرت طفلی چقدرررر. قدردانه منه خودش بارها گفته هرچی داذم از رنم دارم همه زندگیم مال زنمه دوتا دست گل بهم داده جونمم بدم کمه
بابا جان این پسرت بکی رفته؟؟؟؟
گل بانو جون شوهرم یک بار قبل این کار رو کرده و گذاشته رفته سر کار
همه چیز گردن من افتاده
اونا هم اگه بیان پا می ندازن رو پا و کاری نمی کنن
من باید هلاک می شدم
خوب تو شهر خودش عمل کنه تا یه چیزی می شه می خوان بیان خونه من عمل کنن این که نشد اونم با این حال من
چه بی ادبه خواهر شوهرت
اگه کلاسش نمیخوره ببنده اون در مخزن عقل و ادب رو
پدرش معلمه
پدر من راننده هست
یه جوری بهم گفت من سطحم بالاست تو دختر تاکسی چی هستی
هرگز حلالش نمی کنم
حالا من مهندس برق تک دختر
کارمند و آشپزیم عالی البته نعریف از خود نباشه
گفتم درخت هر چه بارش بیشتر سرپایین تر
تو که می گی من سطحم بالاست خیلی هم سطحت پایینه
منم به پدرم افتخار می کنم با پول حلال منو بزرگ کرده و به اینجا رسیدم
بچت رو که نمیتونی نشون ندی میان میبینن و نشون ندادن هم کار جالبی نیست بچه بازی میشه
اما وقتی اینقدر رکن تو هم رک بگو وظیفه عروس نیست مراقبت از پدر شما وظیفه دختره و وظیفه شوهر من که بیاد کار بیرونش بکنه
بعدم هیچ وقت نگو نمیتونم مریضم الم و بلم چون همیشه میگن خب یک کاریش بکن یا پیش خودشون میگن این ضعیفه بیا سرش سوار بشیم
مامان جون بهش گفتم
4 تا خواهر شوهر دارم
چرا خودتون یه کاری براش نمی کنین
مگه دخترش نیستین
من که عروسشم
تازه اینقدر هم مزخرفن باید جلوی باباش سر تا پا حجاب هم داشته باشم
فکر کنین حاملگی و ویار شدید و بچه کوچیک و کارمندی و تو این گرما تو خونه خودت هم حجاب
پرستار پدرشوهرت هم بشی
اونم کسی که به شوهرت گفته باید عروس مهریش رو ببخشه
وقتی فهمیدن باردارم یکیشون زنگ نزده یه تبریک بهم بگه
چرا چون کلفتی باباشون رو نکردم
تازه شنیدم دیگه نیاز به عمل هم نداره انگار
اصلا درست نیست شما اینقدر خودت کار داری که نمیتونی مراقبت کنید یکبار بگو و دیگه هم نگو به شوهرت هم بگو میدونی چقدر شرایطم خاصه پس لطفن درک کن و وظیفه ایی هم دارید خودتون خواهر برادرا تقسیم کنید بعدم شما اول در قبال بچه هات مسیولی
مامان جون عزیز می شه فکر نکنم
شوهرم وقتی فهمید ناخواسته باردار شدم چون می دونست نمی خوام کلی هوامو داشت
ولی از بس به خانوادش اهمیت می ده الان یک ماهه اصلا نگاهم نکرده
دارم دق می کنم و فقط از خدا می خوام ازشون نگذره
خدا از مادرشوهرم نگذره که همش تقصیر اونه
خودش پدرشوهرش رو نگه نداشت
بنده خدا خونه دخترش بود و همونجا فوت کرد تازه ناراحت بودن که چرا ما هزینه بابت نگهداریش می دیم
دختر خودش باردار بود نذاشت بریم خونش چایی بخوریم گفت دخترم بارداره نرید اذیت می شه
زایمان اولم روز دوم اومد شوه م رو برداشت تمام دکترای تهران رو گشت
شوهرم هم می یومد خونه اصلا به من و بچه نگاه نمی کرد
فقط می تونم بگم حالم ازش به هم می خوره
انگار خونه ما بیمارستانه
پسرشون رانندشون و منم پرستارشون
