از مشکلات بعد از طلاقتون بگید
خانواده حامی ندارم ولی خوپسمم نمیزنن نمیذارن جدا ازشون زندگی کنم ازدواجمون فامیلی و جداشدنم اعصاب پولادی میخواد که حرف و حدیث تحمل کنم
چرا میخوام جدا شم؟؟
چون بلد نیست عاشقی چون به خودش لباسش بوی دهنش تمیزیش نمیرسه چون بغل کردن و ناز کردن و بوسیدن و قربون صدقه رفتن و هزار کوفت زهرمار اینجوری دیگه نداره نگران احوالم میشه ولی دریغ از یه پیام عاشقونه مثل اوایل خوبی خوشی خونه چیزی نمیخواد من دارم میام خونه اوج مکالمه اممونه
عصبی میشه سریع باهاش دوتا کلام نمیشه حرف زد سکوت میکنه میره تو خودش میگیره میخوابه هدیه خریدن این زهرمار هام که بدرک وضع مالیشم خوب نیست دغدغه های مالیش برای من بی حوصلگی هاش برای منه و وقتی رابطه خواست خوش اخلاق میشه کارشو که کرد همون مرد یخ قبلی میشه که اوج تماس فیزیکی مون چند روز نه یبار اونم بغل کردن از سمت منه یا وقتی یه کاری براش کردم روحم داره میپوسع باید یه کاری برای خودم بکنم تو جووونی هزارتا مشکل گرفتم روحی و جسمی تقابل از این به طلاق فکر هم نمیکردم ولی الان که میبینم روح و جسمم به فنا باید یه فکری کنم وجشتناکیش برای من اینکه منی که ابدااااا حسود نبودم الان به به زوج حسودی میکنم به خوشبختیشون به عشق بینشون حسودی میکنم و دلم میخواد هیچ زوج عاشقی جلوم نبینم طلاق گرفته ها بگید این زندگی تحملش اسونتره یا زندگی بعد طلاق ببیند من راه های زیادی رفتم مشاور کلاس کتاب هیجان دادن خودم به رابطه الان خودم یه افسرده قرصی شدم که فکرم خودکشی و همش اضطراب دارم اعتماد به نفسم داغون شده باید یه فکری برای این نکبتی که دارم بکنم کسی هست بتونه راهنمایی ام کنه