یکماه پیش دم صبح منو بغل کرد موهامو نوازش میکرد من بیدار شدم گفتم بخواب و...گفت خواب بد دیدم بعد بلند شدم برم کنار در اتاق اطرافم سفید شده یکیو دیدم با دست محکم چنگ میزده ب صورتت میترسم باز بیاد سراغت بعد بهم میگفت هیچیت نیست؟هی صورتمو نوازش میکرد وتاساعت هفت صبح نخوابید.ساعت هفت دیدم خیلی اذیته بغلش کردم تا کم کم خواب رفت.حالا من صورتم خیلی جوش میزنه جدیدا و ب حدی ک خون میاد ازشون چکه چکه
الانم یهو بلند سد گفت کوش گفتم چی نشونی از دیوار میداد من ترسیدم بلند شدم دیدم شوهرم خوابید بهش گفتم نفسم چی کو؟گفت مگ اونموقع خواستی بری دستشویی چند نفر باهم بودیم الان کم بودیم من گفتم دستشویی نرفتیم ک گفت ن تو نمیفهمی دارم میگم اونموقع ک رفتیم چند نفر باهم بودیم.نمیدونم خواب دیده
دوساعت پیش باهم رفتیم البته
حالا ترسیدم ب شدت