دیگه طاقت ندارم
دیگه دلی برای شکستن ندارم
امشب برای بار هزارم شکستم
از ۹ سالگی روحم خورد شد زخم شد داغون شدم
امشب میخوام بعد از سالها از خیانت بابام بگم
تروخدا منو بزارید جای خواهرتون کمکم کنید راهنماییم کنید با ی دل شکسته و چشای گریون دارم تایپ میکنم تروخدا کنارم باشید من جز شما کسیو ندارم کنارم باشه تو این حال
۹ سالم که بود تو شب یلدا وقتی خانوادگی رفته بودیم کافه متوجه خیانت بابام شدم.اون گوشیو سمت من گرفته بود به هوای اینکه من بچه ام و چیزی نمیفهمم ولی من هنوز تک به تک اون پیامارو یادمه؛یادمه چجوری تو ۹ سالگیم بچگی و شادیو بوسیدم و گذاشتم کنار و بعد اون فقط غم بود و غصه و یه دل شکسته
دارم مینویسم ادامشو💔