من عقد کردم چندماه پیش فیس فرم زدم شوهرم گفت این چیه چقد کمه رفتی موهاتو سفید کردی هی مسخره کرد بعد گفت موها خاهرم دکلرش قشنگتر شد دفعه بعد برو پیش ارایشگر خاهرم من ناراحت شدمبعد گفت شوخی کردم
حالاعروسی دعوتم مادرشوهرم میگفت تازه عروسی به خودت برس برا مراسم یا موهاتو دکلره کن یا کراتین کن منم به شوهرم گفتم مو رنگ کنم گفت اره گفتم همون فیس فرم بزنم دوست داشتی گفت بزن گفتم رنگساژش چطوری باشه برام رنگ انتخاب کرد همونو زدم بعد رفتم خونه شوهرم اصلا موهامو ندید بعد نیم ساعت مامانش اومد گفت موهاتو ببینم مبارک باشه قشنگه شوهرم با لحن بد گفت این چیه رنگ کردی کار ارایشگرت خوب نیست من دوست نداشتم انگار یاسی شده دوباره برات کم زده بغض گلومو گرفته بود اصلا یه حس بد گرفته بودم
گفتم عوضش من دوست داشتم فیس فرمم برو راجبش تحقیق کن همینه مدلش چیزی که نمیدونی نظر نده راجبش میخاستم گریه کنم بعد نیم ساعت گفت چرا یه جوری هستی گفتم نشد من یه کارزیبایی بکنم تو خوشت بیاد یا تعریف کنی گفت من شوخی کردم اخه رنگشم یکم دوست نداشتم گفتم اصلا دوست داشتن تو برام مهم نیست از این به بعد هرکار بکنم برا دل خودم میکنم نه تو هرچی میشه فقط میگه ارایشگاه خاهرم اون موهاش خوبه
میگه فقط خاهرش موهاش خوبه گفت رنگ خاهرم قشنگ بود گفتم والا من دوست نداشتم نظرت محترمه ولی من جایی که دوست دارم میرم