یازده ساله ازدواج کردم و باوهرم هشت سال اختلاف سنی داریم،تو یکی دوسال اخیر فهمیدم چقدر دنیاهامون فرق دارن
اون همش تو خودشه،خیلی اهل شوق و شور نیستمن اما آدم بیرون رفتن و شلوغی ام
بی حوصله و سرده،دوروزم باهاش حرف نزنم اصلا نمیگه چرا تو خودتی...
خیلی به نداشته های زندگیم فکر می کنم،صبح که بیدار میشم میگم خدا دوباره عذابام شذوع شد