داداشم شهر دور دانشجوعه بعد از دوسال دوستاش اومدن شهر ما واسه تعطیلات عید
شب اول که اومدن رفتم استقبالشون احوال پرسی کردم و رفتن تو پذیرایی
واسه شامم که کمک دادم اصلا داخل نرفتم بعد از شامم داداشم و یکی از دوستاش لوازم سفره رو آوردن تو آشپزخونه و رفتن اتاق
روز بعدش تا ظهر خواب بودن ناهار و صبحانه یکی شد لوازم سفره رو که بردم داداشم صدام زد رفتم داخل درمورد یه جای دیدنی ازم پرسید بین حرفاش اسممو گفت
دیدم دوستاش یه جوری نگاه میکنن یهو یکیشون گفت من فکر میکردم ایشون خواهر کوچیکته😂
برگاشون ریخته بود میگفتن واقعا یکسال از محمد بزرگتری یا ما رو ایسگاه کردین😑
دوستاش میدونستن داداشم دوتا آبجی داره تو اینستا هم همو تگ میکردیم ولی اسمم تو آیدیم نیس. بعد من قدم کوتاهه ۱۵۳ هستم بیبی فیسم هستم داداشم ۱۹۰ تاست ظاهرش هم بیشتر از سنش میزنه
خلاصه که حس خوبی ندارم نسبت یه این قد و چهره😐