2777
2789

بار اولی که میخواستم برم ببینمش به معنای واقعی 💩م چون حسابی تیپ زده بودمو آرایش و ... و در واقع چون بابام اصرار داشت برم ببینمش و خانوادم سر موضوع ازدواج خیلی اذیتم کرده بودن، میخواستم اینم مثه بقیه رد کنم یا اون تا منو میبینه منصرف شه.... آقااااا من رسیدم کافه، دیدم طرف چقدددددد خوبههههه.. مذهبی اما خیلی شیک، قد بلند.. بابام گفته بود تحصیلاتشو از قبل، ولی برای من ظاهر هم مهم بود... خلاصه همونجا فهمیدم گند زدم چون ظاهرم پسر مذهبی پسند نبود.. خلاصه که رفت تا سه هفته بعد... مجدد زنگ زدن که اینبار با مادرامون بریم.. رفتیم... بهم گفت من پنجاه درصد برام قابل حله، ولی شما گفتید نماز نمیخونید، ظاهرتونم من دوس دارم ساده و نچرال باشید، من فالوورامم خیلی زیاد بود که گفت دوس ندارم عکس بذاری و ... گفتم اوکیه، من مشکلی ندارم، نمازمم به خاطر خدای خودمم که شده میخونم، نه برای حرف شما.. گفت نه! بدون فکر جواب نده.. فکراتو بکن، منطقی.. هم تو 30 سالته هم من 33، دیگه نباید احساسی برخورد کرد...

خلاصه یه هفته گذشت که مادرم زنگ زد جواب منو بهشون بده، مادرش گفت اینا انگاری عقایدشون به هم نمیخوره... بچه ها ادامش طولانیه همین حالا تایپ می کنم.. ادامش مهم ترهههه

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

خلاصه مامانم خیلی عصبی شد، که ینی چی، مگه ما مسخرشونیم هربار یه سازی میزنن.. اون از یه هفته بعد زنگ زدنشون، اینم از این که میگه برو فکر کن ج بده، بعد خودشون میگن نه..

منم عصبی شدم پسره رو آنفالو ریموو کردم، یه پیامم دادم که من مشکلی با عقاید مذهبی شما نداشتمو ب هر حال امیدوارم خوشبخت بشید و بلاک کردم

واقعاً از روی احساسات تصمیم نگیر. 

قیافه مال سه سال اول نهایتا

 احمق‌ها به همین راحتی اداره می‌شوند  استالین دیکتاتور روسیهً ،خواست که برای او مرغی بیاورند او آنرا گرفت در حالیکه با یک دست آنرا میفشرد با دست دیگر شروع به کندن پرهای آن مرغ کرد مرغ از درد فریاد می زد و سعی می کرد از هر راه ممکن فرار کند. پس از پایان کار به یارانش گفت: "حالا ببینید چه اتفاقی می‌افتد" او مرغ را روی زمین گذاشت و چند دانه گندم جلوی او ریخت و از او دور شد همکارانش دیدند که مرغ بیچاره در حال درد و خونریزی او را دنبال میکند استالین با دانه‌های گندم ، مرغ را به هر گوشه از اتاق بسمت خود می‌کشید در همه این مراحل مرغ پی در پی ، او را تعقیب می‌کرد و قدم به قدم همراه او بود!!استالین گفت:مشاهده می‌کنید که مرغ با وجود تحملِ تمام دردهایی که من برای او ایجاد کردم؛ به دنبال من می‌آید  احمق‌ها به همین راحتی اداره می‌شوند!
بعد از چند روز پشیمون شدم.. پیجمو زدم ترکوندمو فقط آشناهامو که دختر هستن اکسپت کردم.. و اونو درخواست ...

چون ردت کرده سمتش کشیده شدی

بزرگترین شکوه ما در هرگز نیفتادن نیست، بلکه در برخاستن پس از هر بار سقوط است.
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز