به مادرم گفتم مخالفت کرد، گفت خیلی برات زوده، اونا با ما خیلی فرق دارن و به اختلاف میخورین
داستان حرم رو که تعریف کردم تعلل کرد
خونوادهی ایشون هم چون خیلی معتقد بود قبول کرده بودن
اون همزمان با دانشگاه سر کار میرفت ولی حقوقش خیلی زیاد نبود
با پافشاری خودمون قرار شد با اطلاع خانوادهها مدتی در ارتباط باشیم و بعد اگر شد بیان خواستگاری
6،7 ماهی گذشت و خیلی یهویی یه فرصت شغلی خیلی بهتر هم گیرش اومد و حقوقشم خوب بود خداروشکر، اصلا انگار داشت معجزه میشد که همه چیز دست به دست هم بده
بابام بر خلاف تصورمون مخالفت چندانی نکرد و اجازه داد که بیان