سلام خانوما، میخوام داستان آشناییمو بگم
قضیه برمیگرده به یک سال و نیم پیش
منو نامزدم خیلی اختلاف فرهنگی و مذهبی داشتیم، اون سالها عاشق من بوده و من نمیدونستم، تو فعالیتهای دانشجویی برخورد زیاد داشتیم و من هیچ وقت بهش کمتر از شما و آقای "فلانی" نمیگفتم و چون مذهبی بود اصلااااا فکرشم نمیکردم از دختر شر و شیطونی مثل من خوشش بیاد
تای اینکه یه سال پیش از طرف دانشگاه رفتیم اردوی مشهد، هر دومون مسئولین اردو بودیم اون تو بخش برادران بود و منم تو بخش خواهران، در واقع ما راه ارتباطی تیمها بودیم