واقعاااا نمیدونم چرا اینجوری شد تو شوکم حالم خیلی بد شد خیلی پسر خوبی بود همسن خودم بود ۱۸ سالش بود
با نامزدم ۸ ماه عقد بودیم نامزدم یه مدت باهام قهر و دعوا میکرد آخرشم خیانت کرد خیلی دلمو شکست حالم بد بود یه مدت اصلا غذا نمیخوردم خودزنی میکردم دستام پره خط خطی شده
خیلی عذابم داد خیلی بهم گفت دوست ندارم نمیخوامت بهم خیانت کرد چه شبایی که تا صبح فقط گریه کردم و فقط اشک ریختم
با حرفاش با رفتاراش با تیکه و زخم زبون های آدمای اطرافم هزاربار شکستم
نمیگم نفرین نکردم . یه شب تا ساعت ۳یا ۴ روی کاشی های سرد حیاط دارز کشیدم و فقط زار میزدم و گریه میکردم
گفتم خدایاااا اشک هایی که امشب من ریختم دوبرابرشو اون بریزه خون گریه کنه تا آخر عمرش عذاب بکشه
حالم یجوریه کاش اون شب نفرین نمیکردم عذاب وجدان دارم
شاید نفرین من گرفت😭مادرش زنگ زد به مادرم گفت بلاخره نفرین دخترت گرفت
یه شماره غریبه چندبار زنگ زد جواب دادم نامزدم بود زود قط کردم 😭چی میخوان اینا