ببین من هشت ساله عروسی کردم فقط یکسال اول بود با خانواده مادرم رفت و آمد داشتم
الان هفت ساله دایی هامو ندیدم
شوهر منم بد دله شدیداً من برای عید پارسال مانتو نسبتا کوتاه خریدم(قدم بلنده کم رونق های پام چاقه) بعد رفتیم بیرون چون ی پسره ی عوضی بد نگاه میکرد اومدیم خونه مانتو رو قیچی کرد دو میلیون پولشو داده بودم
برای بیرون رفتنم همینجوریع
هیجان نمیریم آلان امشب قرار بود بریم خونه مادربزرگش زنگ زد گفت نمیریم بچها رو حاضر نکن
منم واقعا بریدم از زندگی
بخاطر بچهام زندگی میکنم