زنداداشم زنگ زد گفت تولدته با بچه هام میخوایم بیایم کیک بگیریم و اینا گفتم پس شام بیاید ، داداشم ام نیست سرکاره فقط زنداداشم و دوتا بچه هاش. شوهرم روزگارمو سیاه کرده کلی غر زد ، منم گفتم مامانت اینا ام بگو بلکه دیگه هیچی نگه ، برگشته میگه با مامانم آشنا شه حتما میخواد شام و نهار خونه اونم بره !!! ۲۴ ساعت داره تیکه میندازه که مزاحمن و ما تازه عروس دامادیم چرا میان . دارن میان کادو بدن خب بچه ها داداشم خیلی دوسم دارن ، تازه یک ماه پیش ام مامانم اومده بود بام دعوا کرد کاری کرد به مامانم بگم بره ، خسته شدم بخدا دارم دق میکنم ، میدونم مادرش پرش میکنه وگرنه این اینجوری نبود . تروخدا بگید چکار کنم؟ جرئت نمیکنم برم چیزی بخرم برا شب میترسم دوباره غر بزنه