روانیم کرده با بی پولیش موندم با قهراش موندم دیگه نمیکشم 😭😭
ببینید من حق دارم یا نه
شوهرم رفته سفرکاری ۴۰ روزه منو نمیبینه دلش برام تنگ شده اینم بگم عقدیم
قرار بود بیاد اینجا خونه ما فردا ماهم امروز میریم خونه مادربزرگم توی روستاس و خونه شوهرم ایناهن همون روستاس من بهش گفتم ما امروز میریم اونجا میام خونه شما تا فردا بیای و اینکه فردا مامانم برمیگشت منم همراه اون برمیگشتم گفت که نع اگه بیای باید بمونی نری گفتم چرا گفت من اینجوری دوست دارم باید بمونی خونه ما منم گفتم اخه من باید برگردم شهر لباس عید نخریدم یه عالمه کار دارم وقت ارایشگاه دارم گفت نه باید بمونی مننمیزارم منم گفتم ببخشید تو نمیتونی بهم بگی فلان جا برو فلان جا نرو گفت خودت میدونه که میتونم بگم من شوهرتم منم میگم باید بمونی مردم چی میگن خیلی دیر به دیر میای خونه ما کم کم بحثمون زیاد شد گفت نه باید تو خونه تکونی هم به مامانم کمک کنی منم اصلا نمیتونم تو روستا بمونم دست خودم نیست گفتم من نمیتونم به مامانت کمک کنم بعد اون عصبی شد گفت غلط میکنی منم به اون گفتم هرچی از دهنم دراومد گفتم گفتم مثل بقیه نامزدا خوشی ندیدم همه میرن میگردن تو منو میفرستی خونه مامانت خیلی بد شد 😭😭