خانوماشوهرم خیلی خانوادشو دوست داره البته تاقبل ازدواجمون بعدازدواج ازاین رو به اون روشد بحرف مامانش بوده بشدت قبل ازدواج همش بی احترامی میکرد ولی بعدازدواجمون خیلی به مامانش وابسته شد یهویی شدمثلن هرجاکه بریم بایدمامانش باشه همیشه هم طرف خونوادشه یعنی میبینه رفتارشون بامن چطوریه ولی بازم خودشومیزنه ب اون راه همه نوع کمکی به خونوادش میکرد فقط بجز پول دادن یبارسرمسئله ای دوسال پیش منو ومادرشوهرم دعوامون شد که بعدچن روز دیدم مادرشوهرم توی حیاط حیاطمون یکیه ازیه پیرزن چنتانخ رنگی گرفت ازاون روز شوهرم محبتش به اونابیشترشد یعنی الن الویتش مادروپدرش هستن تامنوبچه هام ازاونروز کمک پولی شوهرم بهشون شروع شدبااینک بخداقسم میخورم یه تومنم احتیاج ندارن چون پولدارن طلاوپس انداز دارن ولی همش ازشوهرم پول میگیرن باورتون میشه شوهرم توخونه خسیس بازی درمیاره یه دندون درست حسابی ندارم ولی۵۰تومن پول داده ب مادرش واسش طلاخرید امشبم یه گردنبند که قراربود پس اندازمون باشه برداشت بردفروخت دادبه پدرش پدرشم خودش طلاوایناداشت ولی نفروخت بجاش شوهراحمق من که یه ماشین ودوتاگوشواره داره برد فروخت مادرشم طلای جداگونه داره همش دلش میخاد به خواهروایناش پول بده وقتی من بگم چیزی میخام میگ گله واینانکن مادرشوهرم چنتانخ رنگی ویه تاویز بسته درخونش سال پیشم یه استخوون بانخ زده بود روبندخونمون که جلو درمون بودیعنی همیشه تودید بودولی اونو برداشت بنظرتون ممکنه واسه پسراش طلسم گرفته باشه که بهش محبت کنن چون همیشه نصیحت ورد زبونش اینه که هیچوقت بخاطر زنهاتون باخونواده دعوانکنید زنتون مهم نیستن مادرشوهرم خیلیییی ازمن بدش میادچندین بار حرفاشوشنیدم که پشت سرم بدمیگه