من ۳۴ سالمه ۱۳ سال ازدواج کردم که دو تا دختر ۱۱ ساله و پسر سه ساله دارم خیلی زود باردار شدم و بعد از به دنیا اومدن بچه ها شوهرم به شدت خساست داشت و دست بزن شدید تحت قرص ترامادول وضع مالی متوسط به پایین کمی همیشه کتک کاری وحشتناک داشت و من قهر خونه پدر میرفتم و با وساطت بزرگترها برمیگشتم جدا از کمک‌های با رو حو روانم بازی می‌کرد به خانوادم تهمت‌های بدی میزد تاجایی که من قرص خوردم یکبار خودکشی کردم که سریع فهمیدو معده امو شستشو داد یه مدت دست بزن هاش کم شد و اخلاقش هم بهتر تقریبا یک سالی میشه که به من تهمت زن خراب بودن میده به در و همسایه و فامیل رحم نمیکنه و میگه با تو رفیقن و تو خیانت میکنی من اومدم خونه پدرم و این موضوع رو دیگه نمیتونستم تحمل کنم بازم این ریش سفیدا اومدن و بردن و اونم کلی ابراز پشیمانی ولی طبق معمول مثل قبل هارتر شد و وحشی ترو حرفایی که در مورد خیانت میزد عمیق تر خلاصه بازم برگشتم البته مدرک داشتم که ایشون از نظر اخلاقی با همجنس خودش هم بیماره رفتم و گفتم مدرک دارم و راضیش کردم توافقی جداشیم بدون مهریه بعد دوباره گریه زاری و خانواده هاش از شهرستان اومدن واین ریش سفیدای بی خیر بازم رفتم ولی ۳ ماه وقت بود تا حکمو اجرا کنن خودمم وکالت داشتم باز به سه روز نکشید شروع کرد و تو ده روز بیست بار کتک خوردم و آخر سر بنزین رو خودش ریخت که تو خیانتکار و ... دیگه فرداش الفرار و رفتم تو دفتر خونه ثبت کردم حالا زیاد شد بقیه اشم بگم
خببب
یاخدااا
خب
برو پزشک قانونی جای زخماتو نشون بده مهریتم راحت میگیری
شما یکم پیش تاپیک نزده بودی راجب ازدواج با سه بچه ؟؟
عه اومدی باز
ک خودت هم با یه نفر در ارتباطی
خجالت بکش رفتی با یه داستان سرا جدید اومدی
فکر بچه هات باش ازدواج میخای چیکار
چقدر اون تاپیک همه سرزنشت کردن تغییر دادی ذاستانتو
عزیزم باید زود تر از اینا تصمیم میگرفتی که این آدم به درد نمی خوره
بقیه اش اینکه رفتم و جدا شدم و ایشون باخبر شدن و با کلی داد و بیداد و قیامت وگربه زاری قشونها شو فرستادن ولی من دیگه جدا شدم حالا مشکل اینجاس که خانوادم کلا تو سرم میزنن که چرا مهریه اتو بخشیدی حالا با سه تا بچه چیکارکنم و مامانم اعصابه خیلی اذیتم میکنه بچه ها رو فرستادم پسرم پیشمه اونم همش پیغام می‌فرسته برگردم این حرفا الان من روی حرفم هستم و دیگه امکان نداره برگردم
بعد اینکه من مهریه امو بذل کردم میتونم دوباره درخواست مهریه بدم
نه واقعا اینطور نیست واقعا همه فکر میکنن داستانه یعنی آنقدر زندگیم وحشتناکه بازم با این وجود میگن باید برگردی بخاطر بچه هات میگن یعنی آنقدر جونت عزیزه برات و خیلی پیگیرن چون فامیلیم هر روز سرو کلی ی فامیلا پیدا میشن که برگردم من هیچ پولی هم ندارم هیچی خانوادمم اولش پشتم بودن ولی بعد از اینکه این خیر ندیده ها میان و میرن کلا پشتمو خالی کردن اولش میگفتن برات خونه اجاره میکنیم با بچه هات بمون ولی الان فقط فشار که مهریه اتو چرا بخشیدی واقعا ارزش داره مهریه
