بعد رفتن مامان حامد از مامانم پرسیدم نظرت چیه گفت نمیدونم خانومه خیلی خوبی بنظر میومد باز باید با بابات مشورت کنم
اون شب با بابام صحبت کرد و بابام اجازه داد برای خاستگاری بیان
فردای همون روز مامان حامد زنگ زد به مامانم و قرار خاستگاری و برای آخر هفته گذاشتن
توی اون چند روز کل بازار و برای لباس گشتم و آخرش یه شومیر زرد و طوسی گرفتم خیلی خوشگل بود دستاش تور بود و تا یه وجب بالای زانو کمرش کش میخورد و حالت قشنگی داشت
سینی عروسی و با گلای خوش بو و خوشگل تزیین کردم کلی میوه آرایی انجام دادم و فکر میکردم که قراره منم مثل همه دخترا خوشبخت بشم
ساعت تقریبا ۹ بود ک اومدن خونمون و صحبتاشون شروع شد باباش تنها نشست و حامد و مامانش پیش هم
بابام گفت چون شناختی نداریم باید یمدت صحبت کنن تا ببینیم اخلاقشون به هم میخوره یا نه
مارو فرستادن داخل اتاق و ماهم مشغول عکس گرفتن شدیم
خلاصه اون شب گذشت و تقریبا دو هفته زیرنظر خانواده ها ما باهم ارتباط داشتیم سری دوم ک اومدن خونمون حرف مهریه و خرید جهیزیه بود دیگه حامد خونه داشت و دوتا ماشین
قرار شد کل جهاز و بابای من بخره و ۱۱۴ تا سکه مهرم بشه
از اونجایی ک کلی خاستگار داشتم مامانم میترسید ک فامیلامون با دخالتاشون به هم بزنن نظر داد ک دیگه نشون نکنیم و دو هفته دیگه توی یکی از مناسبت ها عقد کنیم اونام خیلی راضی قبول کردن
دو روز بعد یه روز صبح زود حامد بهم زنگ زد و گفت باید سریع ببینمت ترسیدم خیلی ترسیدم
رفتم بیرون و گفت یه پسر به اسم مهدی میگه ک تو باهاش رابطه داشتی و چند ماه باهم دوست بودین و قرار بوده ازدواج کنین
گفتم ما باهم رابطهای نداشتیم و اون فقط یه خاستگار ساده بود
باور نکرد و ازم خواست باهاش برم دکتر زنان
خوب یادمه فقط یچیز گفتم طلا که پاکه چه منتش به خاکه
قرار شد خودش وقت بگیره
همون روز ساعت پنج شناسناممو برداشتم و رفتم دکتر ( دکتر پزشک قانونی بود) از دکتر خواست که حتی مقعد و چک کنه که رابطهای نداشتم
چک کرد و نامه داد وقتی نامه رو دادم بهش اونقدر خوشحال بود که همش میخندید و ازش عکس گرفت
….