بابای دوستم ۴۵ سالش بود زنش که ۴۰ سالش بود فوت کرد آخ که چقدر زنش خوشگل و خانوم و مهربون بود حیف حیف
سریع بعد چهلم رفت یه زن ۲۸ ساله جوون گرفت
انگار تو دوران مریضی و درد کشیدنای زنش
 این یکی رو زیر سر گذاشته بود که انقدر فوری عقد کرد 
بعد میدونید از چی میسوزم طلای های این زنه رو داد به اون یکی زنش 
نگید به شما ربطی نداره من که تو خونشون نیستم دخالت کنم 
اینارو گفتم اولا چون دلم بدجوری گرفته بود بعدم بگم دنیا بی ارزش تر از این حرفاست که حرص بزنید برای روز نیومده و دوتای مردتون بکنید چهار تا و فداکاری کنید و از همه چیزتون بگذرید براشون تا میتونید به خودتون برسید فقط ،مردها همینقدر بی وفان تازه این از اون مردای خیلی خوبش بود اگه میدیدیش میگفتید مرد فقط همین