2777
2789

 من و نامزدن ۶ ماهه عقد کردیم  راهمون از هم دوره من شهرستانم و حدودا ۱ساعت و نیم فاصلمونه اوایل عقد همسرم اخر هفته میومد پنج شنبه ساعت ۱۱ شب میومد شنبه صبح میرفت که دیگه هی باباش و خواهراش گفتن ب کارت نمیرسی (بوتیک داره)..خودشم اینقدر بهونه می‌آورد میخواست بیاد دهن منو سردیس میکرد هی میگفت بیام؟ نیام ؟ مزاحم نباشم فلان 


خلاصه گذشت باباش مریض شد قندش بالا بود ۷ تا بچن فقط شوهر من همششش بیمارستان بود منم هیچب نمیگفتم میگفتم باباشه حق داره ولش کن مثلا شب تا صبح بالا سر باباش بیدار بود من ۴۰ روز شوهرمو ندیدم فقط ی بار رفتم اصفهان بیمارستان سراغ پدرشوهرم گرفتم شب یلدا شد ب اصرار خانوادم ی نصفه روز اومد و دوباره رفت فقط ی دست گل آورد برام خلااااااصه باباش فوت کرد ی هفته آوردمش پیش خودم حالش عدض شه دوباره رفت ..نمیدونم حس خوبی ندارم میگم ازدواج سنتی خوب نیس از اولش اینقدرررررررر اذیت شدم و عشق و علاقه و تفریح نداشتیم (فقط ی بار خانواده من مارو بردن مشهد )

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

رفتار بدی از این آقا سر نزده تا الان 

راهتون دوره شغلش هم جوریه که الان اذیت میشی ولی بعداً راحت‌تری 

اینکه شوهر تو پیش پدرت بوده بیشتر باعث میشه بعدا هم عذاب وجدانی نداشته باشه 

در کل همه چی خوب بوده تا الان درسته که دلت تفریح میخواد ولی الان درآمد داشتن و شروع زندگی از تفریح مهم تره

رفتار بدی از این آقا سر نزده تا الان  راهتون دوره شغلش هم جوریه که الان اذیت میشی ولی بعداً را ...

با خواهرش میره بیرون بستنی میخورن و ب من زنگ میزنن تعریف میکنن شبی زنگم زده میگه جات خالی بود میخواستیم بریم تنیس ولی ی نفر کم داشتیم (حتی جات خالی بخاطر نبودنم نگفت چون ی تفر کم داشتن یاد من افتاد)نمیدونم چیکار کنم ما مثلا عقد کردیم ولی تاحالا منو هیییییجا نبرده بچرخونه من به دلم ی سینما ی شهربازی مونده 😔😔من مشکلی ندارم با خواهرش بره بیرون اصلا بخدااااااا ولی زنگ میزنن دوتایی برا من تعریف میکنن نمیفهمم .. از صبح اصلا ب من زنک نزده شبی زنگ زده که اره بیرونیم دوساعت بعدش پیام میدم میکه تازه اومدیم خونه داشتیم چرخ میزدیم ..کاری ب این چیزا ندارم بخدا خواهرشه...اما یادم میاد با من اینحوری وقت نگذرونده.. اینحا بودیم میرفتیم بیرون سریع میگفت بریم خونه ...حالا اینا هیچی گفت نسیم میاد طبقه پایین ما زندگی کنه نگرانم پس فردا عردسی کردیم همش یا بیاد خونه ما یا بگه میریم بیرون نسیمم بیاد

گویی خیلی وابسته به خواهرشه

مستقیم بگو دوس ندارم با فامیل و آشنا یک جا زندگی کنم. از الان جدی باش

زنگ نزن بذار خودش زنگ بزنه . و بهش بگو که من زنتم و باید برام وقت بذاری و باید بیای بهم سر بزنی. حتی اگه سخت باشه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز