سلام عزیزم خوبی همیشه پباماتو میبینم و میخونم ولی زبانم قاصره از نوشتن والا نمیتونم چی بنویسم و چه دعایی بکنم فقط اینو بگم تو از سر شوهرتم زیادی خودتو نباز و اعتماد بنفستو بالا ببر فقط شوهرت دنبال هرزه و کثافت کاری هست منتظر اینم نشین خدا ازش نگذره و فلان خدا صبری داره عمر ما قد نمیده خودت راه حل ایجاد کن همین دست خدا و امام علی صاحب اینماه پشتت
سلام گلم ممنون بخدا الان داره اذان میگه مسجد همین روبروعه اتاق خوابمونه گریه هام بند نمیاد فقط ازخدا میخوام خودش منو پسرمو نجات بده به من قدرت و توان بده اگه تا ۱۵ سالگی پسرمم بخوام وایسم و بعد جدا شم صبرو طاقتشو بهم بده این مردِ زندگی نیس
خدا پدرتو خواهرتو بیامرزه الهی
عزیزم اگه تا اون موقع بخوای صبر کنی سنت میره بالا دیگه هیچ کاری ازت بر نمیاد توان کارکردن دیگه نداری الان جوونی انرژی داری بخدا اگه بدی سرکار اینقدر روحیت خوب میشه با ۴تا آدم نشست وبرخاست میکنی راه و چاه یاد می گیری اعتماد به نفست میره بالا به خودت بیشتر میرسی به نظرم بیا یه کاری بکن دست پیش بگیر شوهرت که اومد خونه بگو حالم ازت بهم میخوره میخوام طلاق بگیرم برم پی زندگیم مگه قرار چقدر زندگی کنم که پای توحرومش کنم بچه روهم نمیبرم چون وظیفه ی توبزرگش کنی خرجشوبدی اگه ببینه فکر خودتی مطمین باش بچرو نگه نمی داره یه درصد نگه داشت بزاربمونه ۳روز آخر هفته میاد پیش تو توام خوب کار کن هم برا بچت هم خودت خرج کن خداروچی دیدی شاید یه آدم خوب گیرت اومد دوباره تشکیل زندگی دادی تورو خدا بلند شو قوی شو نزار بزنت زمین
درست میگی عزیزم اگه کنار بچم باشم بخدا راحت تر کار میکنم نه اینکه بزارمش وبرم و فکرم همش پیشش باشه مخصوصا این چندوقت که شنیدم دوتا بچه زیر دست نامادری فوت شدن طفلکیا. مادر اون طفلی ها هم نمیدونستن چه بلایی قراره سر بچشون بیاد
برم خودم ازاد شدم اما دیگه معلوم نیس چی سر بچم بیاد. پسرم کنار من حالش خوبه اعتماد بنفس داره اما وقتی من نیستم انگار یچیز ی کم داره.
بخدا اصلا موندم چیکار کنم انقدر ظالمه نمیزاره کار کنم میترسه منم دوست پیدا کنم واسه خودم
سلام
اسی خوبی بچت خوبه؟
ببین گلم داری جوونیتو پای این شوهر و بچه الکی هدر میدی میدونم دوری بچه سخته واسه یه مادر ولی مطمئن باش پسرت بزرگ میشه دیگه وابستگیش ب شما کم میشه تقریبا بیشتر پسرا اینجورین ،
فقط این وسط تو اسیب میبینی اون میره پی سرنوشت خودش تو میمونی
کاش میموندی خونه پدرت هر چی هم سخت باشه حداقل پدر مادرتن حرفی هم بزنن مهم نیست
اینقد رفتی و دوباره برگشتی ک دیگه واسه کسی مهم نیست
من یبار شوهرم حرفی بدی بهم زد بچه هارو گذاشتم و رفتم اینقد اذیتش کردن نتونست تحملشون کنه زنگ زد و اومد دنبالم برگشتم دیگه توبه کرد بی احترامی نکنه بهم
شمام بزار یبار تو زندگیت سفت و سخت تصمیم بگیری متاسفانه خیلی سست و ساده هستی ناراحت نشی عزیزم بخدا از اول ماجرا دنبالت کردم خیلی حرصم میاد از اینکه این همه بدبختی رو تحمل میکنی
چی بگم آخه ب تو خواهرم
میدونم شرایطت سخته
ولی این ببخشید فلاکتی ک توشی فقط با همت خودت درست میشه باید از جات بلند شی و ی کاری واسه خودت بکنی
بذار خیالتو راحت کنم اون کثافت ن درست میشه ن چیز دیگه فقط تو این وسط نابود میشی
سلام عزیزم خوبی بخدا نمیتونم ریسک کنم و بزارمش و برم شوهرم خیلی لجباز تر و وقیح تر از این حرفاس یعنی اگه بچه بهونمم بگیره میدونم یه دادی میزنه سر بچه که زهرش میریزه و دیگه از ترسش اسممو نمیاره اما تو خلوتش دلتنگی میکنه و گریه میکنه. پسرم خیلی احساسی حتی شده واسه یه فیلم یا یه حیوون اشک ریخته. به اینا که فکر میکنم خونه مادرم بدون بچم واسم جهنم میشه
باز بزرگتر شه عاقلتر شه حتی وابستگیشم کمتر شه گور بابای جوونیم منکه زندگی نکردم دیگه جوونیمم واسم مهم نیس😔
میدونم چی میگی عزیزم اما دردخیانت شوهرم بدتر از دوری و بی خبری از پسرم نیس. شاید ۷سال دیگه که بخوام جدا شم دیگه جوون نباشم یا نتونم ازدواج کنم اما دیگه واسم مهم نیس به جهنم زندگی من از بچگی داغون ومضخرف بوده دیگه آخرشم معلومه چی میخواد بشه😔
عزیزم به خاطر همون گل پسرت باید یه حرکتی بزنی سنتم زیا پایین نیست که بگی حالا حالا ها وقت هست بچت امسال پیش نرفت سال دیگم اینطوری پیش بره مدرسه نمیتونه بده گناه داره طفلک مجبوری یه مدت بزاری بمونه عذاب وجدان نداشته باش چون توازسرخوشی نمیری مجبوری اینو مطمینم شوهرت ببینه توداری کار میکنیو وزندگی میکنی ازحرصشم شده بچرو نگه نمیداره بلند شو تا دیر نشده زمان خیلی سریع میگذره یه روز چشم تو باز میکنی میبینی خیلی دیر شده و بزرگ ترین ظلم رو هم در حق خودت هم پسرت کردی
میدونم عزیزم 😔بخدا دلم برا پسرت میسوزه آخه این بچه چه گناهی داره ک باید از خیلی لذتهای کودکیش بی نصیب باشه
بخدا همیشه بفکرتونم بغض میگیرم روزی هزار لعنت میفرستم ب شوهرت و اون دختره و خانواده شوهرت 🥺😔
ولی خب اینجوری هیچی از مشکلات شما کم نمیشه باید خودت تلاش کنی کاش یواشکی بری بگردی سرایه داری پرستاری چیزی پیدا کنی بچتو ببری بری مطمئنم اون خودشو مادرش حوصله بچه داری ندارن میدنش بهت
قربون دل مهربونت برم عزیزم... بابا من اینارو میشناسم از لج منم شده بچه رو نمیدن مادرشوهرم بچه های خواهرشوهرمو بزرگ کرده ۲۰ سال شاغل بود. سر یه پتو مسافرتی داشت منو میکشت که تو بردیش دیگه ببین بچه رو عمرا بدن فکر میکنن منو خانوادم گدا هستیم. این چندسالم زود میگذره عمرِ آدم زود میگذره منکه گفتم دیگه جوونیم واسم مهم نیس این ۷سالم روش
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
