مثلا یک روز برگردی
خب مثلا بگویی ببخشید بابت همه بدی هایم
بگویی نتوانستم فراموشت کنم
من هم قند در دلم آب میشود که دیدی آخرش برگشت
تمام عاشقانه هایت برایم مرور میشود
و یک خوشحالی عجیب وجودم را فرا میگیرد
میخواهم تمام گذشته رو دور بریزم
و دوباره تو را داشته باشم
اما یک باره دلم میریزد ، یخ میزنم
یادم می افتد ، به روزهای اول آشنایی مان
به روز هایی که عقل و جانم را به جان هم می انداختم تا باورت کنم
و راه دلم را پیش گرفتم و باورت کردم
و بتز یادم یه روزهایی می افتم که چقدر برای ماندنت جنگیدم
چقدر به ریسمان دلم چنگ زدم تا شرمنده عقلم نشود
اما نمیشد که نمیشد تو انتخاب کرده بودی که بروی
خب حالا مثلا برگردی
خیلی هم پشیمان باشی خیلی هم عاشق تر از قبل
بخواهی برای همیشه هم بمانی
ولی من یادم نرفته تمام روزها و شبهای بی قراری ام را
پیام و تماس های بی جواب مانده را
برگشتن به تنهایی ام و صبح هایی که از خواب بیدار میشدم
و یادم می آمد که دیگر ندارمت
همه اینها برایم مرور میشود
یک لحظه به خودم می آیم
بلند میگویم
نه دیگر نمیتوانم بار دیگر باورش کنم
و یک باره تمام دوست داشتنم ته میکشد
اشکهایم را پاک میکنم
قاطع و مطمئنم بساط خیالم را جمع میکنم
دست دلم را میگیرم و از تو و از تمام دوست داشتنت دور میشوم