امشب باز دعوا کردیم
جلوی پسرم
خیلی ترسید و ناراحت شد
الهی من بمیرم
کاش ازدواج نمیکردم
کاش بچه نمیاوردم
بدبخت شدم
بچه ام رو هم بدبخت کردم
ای خدا
هیشکی نیس حتی دو کلمه باهاش حرف بزنم خالی شم
خسته شدم از این زندگی
خسته شدم از شوهرم
بچه اس بچه
دلم برای پسرممیسوزه
خودم داغونم اعصابم نمیکشه باهاش بازی کنم
طفلکم تنهاس
امشبم که این دعوا خیلی ترسوندش
کاش میمردم،کاش این بچه رو بدبخت نمیکردم
غم عالم تو دلمه،دلم براش کباب شد
ای خدا
من مادر بدیم،اما پسرم همه اش بغلم میکنه میگه من دوستت دارم
خیلی حالم بده،خیلی
هیشکیو ندارم،فقط خواستم اینجا بنوبسم یکم خالی شم