اولین بار که تو خونه ی پدرهمسرم شروع کردن به صحبت کردن درباره ی همسایه ای گه به تازگی خونه شو ترمیم کرده بود و سنگ کرده بود و خلاصه بعد از مدت ها وضعشون کمی بهتر شده بود شنیدم،هی منتظر بودم بگن مبارک باشه،به خوشی ازش استفاده کنه ولی هیچ کدوم اینا رو نگفتن!!
هی میگفتن آره بابا همه وضعشون خوب شد،معلوم نیست از کجا آورده و ... و من کم کم شاخ هام داشت درمیومد چون مامان قشنگم بااینکه ما وضع مالی خوبی نداشتیم از بچگی یادمه وقتی میومد خونه و کسی خبر خوبی بهش میداد که مثلا فلانی ازدواج کرده ،فلانی خونه ساخته،فلانی کار پیدا کرده آنقدر ذوق میکرد و با خوشحالی برامون تعریف میکرد و کلی هم وسطش دعا میکرد که خیرشو ببینن خدا رو شکر راحت شدن،طفلکا خیلی زحمت کشیدن ،خیلی سختی کشیدن الحمدلله ، ماشاالله و ...ماهم فکر میکردیم باید اینطور باشیم و از موفقیت دیگران خوشحال باشیم.
تازه یه بار یادمه میگفت فلانی چند طبقه ساخته از سر کوچه تا برسم خونه براش صلوات فرستادم یه وقت چشم نخوره....
خلاصه
ما هم فکر میکردیم بقیه هم از موفقیت ما خوشحال میشن دیگه نمیدونستم که نه این کار هر کسی نیست.
مامان قشنگم روحت شاد باشه
تو سواد زیادی نداشتی ولی گاهی چیزهایی بهم یاد دادی که هیچ کس و هیچ وکتاب و استادی نمیتونست بهم یاد بده.