همش باید نگران مادر پدرم باشم چون هردو مریضن همش فکر میکنم یعنی الان حالشون چطوره ، حالشون بد نشه، چطوری برن دکتر... مداااام فکرم درگیرشونه ... هرروزم زنگ میزنم و حالشونو میپرسم و هروقت بتونیم با همسرم میریم پیششون یا اونارو میاریم یه مدت خونمون...
ولی وقتایی که پیش هم نیستیم و اونام مریضیشون بیشتر میشه دائم نگرانشونم .. لاغر شدم از بس فکرم پیششونه ... کاش همه تو یه شهر بودیم😞
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من تقریبا۴۰ دقیقه دورترم ولی مامانم مریضه یایه اتفاقی میافته تا بخام برم جون ب لب میشم تازه ...
این نگرانیا همیشه هست باز خوبه خیالت راحته ۴۰ دقیقه دیگه میرسی ... ما ۴ ساعت راه داریم که اونم به خاطر کار شوهرم نمیتونیم هرموقع دلمون خواست بریم تعطیلی و مرخصی نداره زیاد