از من اره
دختر عموشو دوس داشت دختر عموشم اینو دوس داشت شوهرم شبی که خاستگاریش رفتن بعد اینکه اومدن کلا ازش زده شد
بخاطر اینکه دختره انگار با پسر خالشم دوست شده بوده و شوهرم بو برده بود به همین خاطر چون دوستش داشته سریع رفتن خاستگاری که دیده دختره کلی بهونه میاره و میگه باید اینو برام بخری اونو بخری اینکارو کنی اونکارو کنی که اینم کلا بدش اومده و بعد اینکه از خونشون اومدن به مامان باباش گفته دیگه نمیخوامش ازین لحظه هرکی که شما بگید مامان باباشم کلی دختر بهش پیشنهاد دادن همرو گفته نه تا بمن رسیده ما شهرامون از هم دور بود و هیچ رفت امدی نداشتیم منم دختر داییش میشم که گفته همینو میخوام و خاستگاری کردن و قبول کردم
من از عشق شوهرم که بمن داره مطمئنم شب و روز بهم عشق میده قدر دانم هست همیشه میگه خداروشکر میکنم تو زنم شدی
خلاصه اینو میدونم که بعد اینکه گفته بود دختره برام تموم شده یعنی تموم شده بود خیلیا از رابطشون خبردار بودن و حتی به گوش منم رسیده بود موقع خاستگاری بهش گفتم تو که دختر عموتو دوست داشتی قسم خورد که ازون بابت خیالم راحت باشه چون ذره ای بهش فکر نمیکنه و دوستش نداره و انگار یه خواب بوده بیدار شده منم خیالم راحت شد و قبول کردم بعضی وقت بحثش پیش میاد من خیلی اذیت میشم نمیدونم چرا مثلا دیشب با مادرش رفته بودم یه جایی تو ماشین بودیم جاریم و شوهرشم بودن شوهرم نبود یه ماشین رد شد مادرشوهرم این ماشینو فلانی دوست داشته(دختره) بعد پسرمم میگفته این ماشینو به عشقم میخرم حتما برادر شوهرم ازونور گفت اگه با اون ازدواج میکرد میشد بخره گفتم چرا مگه من عشقش نیستم گفت نوچ عشق اول یه چیز دیگس هیچی نگفتم واقعا از ته قلبم ناراحت شدم که چه داستانایی داشته اومدم خونه و باهاشم بحث کردم
بنظرتون چیکار کنم فراموش کنم و انقدر این موضوع اذیتم نکنه
از دیشب که خونوادش همچین حرفایی گفتن یه حال دیگه ای دارم