بنظرت الکی ناراحتم و حساس شدم و افسردگیه
یا واقعا بی مسئولیتی اونه
امشب بعد چند سال داییم اومده بود خونه مادرم، شوهرم گفت من نمیام میمونم خونه رو جمع و جور میکنم، ما رفتیم، دایی و خانمش شام موندن، زنگ زدم گفتم اومدنی سر راه شام بگیر بیار، شروع کرد غر زدن به من چه، فکر کن پیاده اومده زنگ زده بیا پایین غذارو بگیر من بالا نمیام از داییت خوشم نمیاد، التماس کردم تا بیاد بالا، شب برگشتنی برادرم مارو رسوند، 6 سال هر نوع سرویسی به خانوادش دادم، برگشتیم خونه میگه من میخواستم تنها فیلم ببینم چرا منو کشوندی اونجا