سه ماهه عقد کردیم. پدرشوهرم خونشون با ما یه ربع فاصله داره اما مرکز استان هم یه خونه خالی داره که شوهرم همش اونجاست. هر موقع کسی ما رو جایی دعوت میکنه شوهرم همش ساز مخالف میزنه که نریم. دیشب جاریم و مادرش منو مامانمو دعوتمون کرده بودن مراسم روضه خوانی خونه پدرش. شوهرم بهم گفت نرو چون جاریت یه خواهر داشته میخواستن به من بدن و من نرفتم اینا با من میونه خوبی ندارن. اما بهش گفتم اول کاری نزار جاریم روی من حساس بشه بزار برم. گفت خیله خب با مامانم هماهنگ کن. مادرم و مادر شوهرم قرار بود برن و به منم گفتن بیا منم رفتم. شوهرم امروز روز تعطیلشه و منم امروز سرکار نمیرم رفته خونه مجردی و دنبال منم نیومد دیشب خودمو خفه کردم و گله کردم ازش که چرا نمیای دنبالم هیچی جواب نداد و نصف شب پیام داده زن های مردم به شوهراشون امید و محبت میدن اما تو همش غصه و ناراحتی میدی
شما باشین چیکار میکنین در برابر این رفتارا؟ بخدا دیگه خسته ام هنوز اول زندگی اینجوریم