کار نمیکنه و خرجش رو هم خانواده ش میدن
قبل از ازدواج که میخواستیم با هم آشنا شیم هر وقت زنگ میزدم یا میگفتم کجایی میگفت سر کارم دارم فلان کارو میکنم اینکارو میکنم اونکارو میکنم یا دستم تو کار بنده بعدش بهت زنگ میزنم
بعد اومد خواستگاری خانواده ش به خانواده م گفتن کار قبلیش رو جمع کرده و میخواد کار جدید بزنه با یه عالمه قپیه اضافه اومدن خواستگاری ما ها هم باور کردیم
تحقیق هم کردیم دیدیم آره اینا اون کارو دارن ولی برا باباشونه
مامان باباش گفتن بچه هامون با ما کار میکنن .
بعد از گذشت شیش ماه من میبینم تنها کسی که کار میکنه باباهه ست و فقط پولش به بچه ها میرسه
هنوز اون کار جدیدی که میگفتن قراره برا پسرش بزنه اوکی نشده و کار شوهر منم تا دوازده خوابیدن و دور و دور و تفریح با من و بازی و ... با سی سال سن
منم دانشجو ام و بیست سالمه و وقتی شهر خودم بودم کار میکردم همزمان
خانواده ش کلی وعده دادن که من کارمو ول کنم برم شهر اونا . برا من کار میزنن تو شهر خودشون
من دیگه توقعی ازشون ندارم از خیر قولی که بهمون داده بودن گذشتم . ولی دیدم برا کار پسرشونم کاری نمیکنن
به شوهرم گفتم اون کاری که مامان بابات میگنو ول کن خودت یه کار جدید کن اونم قبول کرد ولی الان یه ماه شده حس میکنم دارم پیچونده میشم چون بعد از یک ماه هنوز هیچکاری نکرده فقط حرف و ادعا .
واقعااا حالم بده نمیدونم چیکار کنم