سلام دوست عزیز
این نوشته رو مینویسم به یادگار بماند شاید یک روز کسی بخواند بدردش خورد
این حرفایی که مینویسم خودم آنهارو زندگی کردم
من کل عمرمو هدر دادم بخاطر ازدواج الان ۳۵سالمه مجردم
نفهمیدم چطور زندگی کردم نفهمیدم جوانیم چطور گذشت
نه از دانشگاه لذت بردم نه از مسیر زندگیم
شب و روزم به خواسته ام چسبیده بودم و با حس نیاز از خداوند درخواست میکردم
هر شخصی خدا در مسیرم قرار میداد همونی بود که من میخواستم ولی جوری باهاش رفتار میکردم که اونو فرشته نجات میدیدم فقط خواستم از وضع زندگی کنونی فرار کنم
اخرش جوری رفتار میکرد و خود به خود رابطه از بین میرفت
مقضر وابستگی من بود....
دریغ از اینکه من هنوز باید رشد کنم در هر سنی باشی باید به تکامل برسی. دست از مقاومت و لجبازی بر دارم با خواست خداوند
همه رو شریک قرار میدادم بجای خداوند از آنها کمک میخواستم مستقیم و غیر مستقیم برای امر ازدواجم
میخواهی به خواسته ات برسی بخدا بسپار بهش نچسب میدانم آسااااان نیست
ولی رهاش کن برای خودت برای دلت برای اینده ات خودت را بسپار بخدا
نه زبانی بلکه دلی
مطمئن باش خداوند در زمان و مکان مناسب شخصی در مسیرت قرار میده که لیاقت تورو داشته باشه