وقتی شوهرم اومد خواستگاری پدرم دوسال بود فوت شده بود و ما مستاجر بودیم الان چهار ساله که عقدیم داریم خونه میسازیم شوهرم اول به مادرم خونه ساخت مادرم کمک کرد درحد دویست تومن اینا «شوهرم پولدار نیست» یه ساله که اومدیم خونمون الان چند ماهه که متوجه شدم مادرم تو شرکت با یه پسره درارتباطه که از شوهرم دوسال بزرگتره پسره میخواد مادرمو صیغه کنه طوری که حتی پدرو مادرش هم نفهمن ولی من حس میکنم متاهله و دروغ میگه که مجرده چندماه دیگه هم عروسیمه استرس دارم از یه طرفم استرس اینو دارم شوهرم بفهمه دیگه نمیدونم بعد صیغه میخوان بیان خونه ما «تو یه حیاطیم» به مادرم هرچی میگم میگه به تو ربطی نداره مطمئن هم نیستم که پسره بیاد بگیرتش
شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حالا که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص ♥️💃
خب ابن مشکل ربطی به پارتنر مادر شما نداره ربط به ساختمون داره. میتونید به مادرتون بگید چون این ساخت ...
پسره هیچی نداره خرج پدر و مادرشو و خواهر مجردشم این میده دوهفته سمت ما شرکته دوهفته میره خونشون بنظرم فقط میخواد جای خواب داشته باشه و غذاش آماده باشه حتی اگه خونه اجاره کنن هم کرایه شو نمیده
شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حالا که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص ♥️💃
خب مگه چیه مامانش حق زندگی نداره ؟؟؟ به شوهرتم نگو ولی واقعا ب ت ربطی نداره
اگه پسره بخواد بیاد خونه ما چی زندگی من بهم میریزه به من ربط ندارد به کی داره شما حاضری با یه پسر که دوسال از شوهرت بزرگه تو یه حیاط زندگی کنی که روزی ده بار باهاش رودررو بشی شاید من میخوام تو حیاط خونه ام موهام باز باشه شوهرم سرکار میره مادرمم شرکته اون پسره هم شب کاره
شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حالا که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص ♥️💃