همین ! خاطرات گذشته و خونه شلوغ و پر از مهمون پدری خییییییلی اذیتم می کنه و گاهی در خواب می بینم که حرفای دلمو ، خستگی هامو ، انتظاراتمو با گله و شکایت بهش میگم .
دوست داشتم ، سر سفره گاهی فقط خودمون باشیم ( فقط خواهر و برادرا و پدر و مادرم ) حرفامونو به هم بگیم. با هم حرف بزنیم ولی ........... .
دقیقا! از دعوت کردن ما خبری نبود . خب ! ما هم دوست داشتیم خونه دوستان و فک و فامیلا بریم خونه شونو ببینیم و دلمون باز بشه .
کاملآ می فهمم و درکت می کنم .
الآن که متاهلم تنفر از مهمون از دل و جونم نرفته هنوز .