شوهرم رفته تهران جنس بیاره به من گفت برو خونه مامانت من نرفتم قلدر بازی درآوردم گفتم نمیترسم و فلان موندم خونه حالا از سایه خودمم میترسم😑 یه ساعت پیش زنگ زنگ زد تا نیم ساعت حرف زد باهم حال و هوام یکم عوض شد بعد به داداشم گفتم شب بیا پیشم پسره بیشور برگشته میگه من جایی که جن داره نمیام حواست باشه اجنه به تازه عروسا علاقه خاصی دارن و قطع کرد😐 بگید چیکار کنم خوابم که خوابم ببره؟ ازین به بعد هم در ماه حداقل دو شب یا سه شب تنهام
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
زنی را میشناسم من،که در یک گوشه ی خانه،میان شستن و پختن،درون اشپزخانه،سرود عشق میخواند…نگاهش ساده و تنهاست،صدایش خسته و محزون،امیدش در ته فرداست………زنی هم زیر لب گوید گریزانم از این خانه،ولی از خود چنین پرسد:چه کس موهای طفلم را پس از من میزند شانه؟……زنی با تار تنهایی لباس تور میبافد،زنی در کنج تاریکی نماز نور میخواند………زنی را میشناسم من که میمیرد ز یک تحقیر ،ولی آواز میخواند که این است بازی تقدیر……زنی با فقر می سازد،زنی با اشک میخوابد،زنی با حسرت و حیرت گناهش را نمیداند…زنی واریس پایش را زنی درد نهانش را، ز مردم میکند مخفی ،که یکباره نگویندش چه بدبختی،چه بدبختی……زنی را میشناسم من که شعرش بوی غم دارد،ولی میخندد و گوید که دنیا پیچ و خم دارد… تقدیم به بانوان سرزمینم که هرکدام در پس لبخندشان،غمی پنهان دارند…به امید روزی که تمام زنان و دختران این مرز و بوم شاد و آزاد باشند😔