جاریم نمیذاره دخترش بیاد خونمون
دختر جاریم کرم پودر منو باز کرده بود مالیده بود ب تشک تختم منم وقتی دیدم عصبی شدم گفتم چی هست تو این اتاق هی میری اونجا رفته ب همه گفته منو بیرون کرد از اتاق بدون هیچ دلیلی
منم شوهرم گف چرا بیرونش کردی دلیلشو گفتم شوهرمم ب برادرشوهرم دلیلشو گفته ک چرا بیرونش کردم از اتاق
بعد جاریم فهمیده دیگه نمیذاره بیاد خونمون
یبار شوهرم آورد بعد ۲دیقه جاریم زنگ زد گف ب بچم بگو بیاد خونه بعد خودم بردم دادم بهش در و ک بست با صدای بلند گف دیگه باید چجوری بیرونت کنن تا نری خونشون، مگه نگفتم خونه هر کی میری برو خونه ی اونا نرو، بعد رفته دست بچشو سوزونده مثلا چرا رفتی خونه ی اونا
امروز شوهرم گف بچه رو آماده کن ببرم خونه مامانم اینا یکم بازی کنه برادرشوهرم سرخود بچمو برده خونه خودشون
منم زنگ زدم ب جاریم گفتم میشه آراد و بدی بهم شلوغ میکنه
، برادرشوهرم رفته ب شوهرم گفته زنت نذاشت آراد نیم ساعت با مونا بازی کنه مگه ما بچه رو میخوریم
تا اومدم خونه شوهرم گف باید هر گوهی رو بخوری تو غلط کردی بچه رو از اونا گرفتی منم گفتم خوب کاری کردم برا زن خودش زبون نداره برا من داره
بعد....