بیست سالمه یک ساله عقد کردم
من امروز روز دوم پریودم بود بعد از دانشگاه اومدم
موقع شام که شد سفره انداختم بعد شام جمع کردم ظرف ها رو داشتم میشستم مامانم گفت برو جارو برقی رو بیار جارو کنم گفتم من با همین وضعیتم و کمر درد و پا درد از دانشگاه تا خونه تو اتوبوس سر پا وایساده بودم کمرم خیلی درد میکنه نمیتونم جارو برقی رو بلند کنم
یهو گفت خب به همون شوهر ک....س کِشت میگفتی با ماشین بیاد دنبالت !!! منم جواب ندادم فقط یه کلمه گفتم سرکاره .
الآنم من شوهرم سرکار که میره چند وقتیه حقوقشو دیر میدن مامان منم گیر داده میگه چرا واست لباس نمیخره
این دفعه باهاش رفتی بیرون بگو لباس بخره برات
هرچی میگم خب پول ندادن بهش از کجا بیاره؟! حرف تو کله اش نمیره میگه اون اگه حقوق هم بگیره نمیاد به تو بگه سر همین حرفاش خواهرم هم که ۱۴ سالشه به شوهرم چرت و پرت میگه جلو بابام هیچکدوم جرئت نمیکنن از این بلبل زبونی ها بکنن
ولی مامانم و بابام همینجوریش هم با هم نمیسازن و یه سره بحث دارن این قضیه رو هم بخوام به بابام بگم بدتر میشه
فعلا امکان اینکه برم سر خونه زندگیم رو ندارم شوهرم گفته تا سال دیگه صبر کن