همسرم امروز صبح اومد در خونمون ک من عوض شدم تروخدا ی مهلت دیگ کلی گریه هرچی بخاد ب نامش میزنمو و اینا خانوادم گفتن ن
عصر داداشم زنگ زد بهش ک بهتره انقد اذیت نشیم و بیا جداشین 
و اومد برا بار اخر ببینه و تموم
کلی گریه کردیم کاش انقدر خرابکاری نمیکرد و کار با اینجا نمیرسید 
لعنت ب زندگییی