سلام دوستان هفت سال پیش من تو عقد بودم موقع شب چله شوهرم گفت خانوادش رسم ندارن بیارن حالا فامیلاشدن میارن ولی اینا چون دختر ندارن میگن رسم نداریم خخخ خلاصه گفتن ما برا عروس اولمون نبردیم و از این حرفا من به شوهرم گفتم ما رسم داریم همین شوهر من هم برام ی پالتوی خیلی شیک و موبایل خرید ازم پرسید چیزه دیگه ای هم باید بگیرم من هم چون میدونستم از جیب خودش خرج میکنه گفتم نه و واقعا هم برام مهم نبود چون محتاج وسیله نبودم خلاصه ما مهمون دعوت کردیم ولی اونا خودشون تنها اومدن حتی به جاریم هم نگفتن شوهرم خدایی سنگ تموم گذاشت چند تا سبد گل و شیرینی برام تزیین کرده بودن و کیک و تزیینات ما هم یک جفت پشتی دست باف دادیم و شام مادرشوهرم از اول تا آخر جلو مهمونامون گفت ما رسم نداریم و در پاسخ به اینکه عروستون چرا نیومده گفت وای ما رسم نداریم برای اون هم نبردیم و کلی سفارش به من کردن که اون نباید بفهمه
به خاطر بسپار! همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است. آرام...بی صدا...همیشگی