من تو یه شهر دور از خانواده زندگی میکنم ن کسی رو دارم برم ن کسی میاد افسردگی گرفتم تو خونه میترسم غمباد بگیرم انگار اومدم زندگی اینارو تماشا کنم ن جایی دو نفره میرم هر جا میریم اونم هست خیلی خستم میخوام جمع کنم برای همیشه برم از اون طرفم میترسم از زندگی بعد طلاق
خب از اول چرا قبول کردی که حالا نتونی ادامه بدی؟!مگه نمیدونستی زندگی شوهرت چطوریه؟!
میدونید مهمترین عضو بدن بعد از مغز و قلب چیه؟بله کتف،کافیه بدونید چطور ازش استفاده کنید،اون بهترین میزبان برای چیزاییه که باعث ناراحتیتون میشه،خلاصه که..بگیرید بهش😎
خودش پول داره بیشتر تو خرج زندگی اون کمک میکنه برای همین همه پشت اون وایمیستن حتی خونواده خودم اما همه چی ک پول نیس من آرامش ندارم تو زندگی هیچ جا نمیتونم برم هیچکس نمیتونه بیاد
حق با شماست .واقعا سخته .اونم اول زندگی و بدون بچه و اوج عشق و عاشقی .کاش از اول قبول نمیکردی . شوهرت سختش نیست؟ من والا با مادر خودمم نمیتونم زندگی کنم چه برسه مادرشوهرم
به نظرم مادرشوهرت خودش نباید با شما زندگی کنه . خودش باید درخواست زندگیه مستقل داشته باشه. بزرگتری ادم اینجوری میره زیر سوال .شما هم اگه از اول شرط شوهرت نبوده الان به روش بیار و سخت بگیر بهش
ن والا از کجا میدونستم به ما گفتن یه خونه دو طبقه جدا میریم نگفتن ک همیشه ور دل همیم
پس واقعا حق داری..سعی کن شوهرتو راضی به زندگی مستقل کنی..ربطی به خوب و بد بودن مادرشوهرت نداره بعضیا واقعا نمیتونن با کسی جز شریک زندگیشون یه جا زندگی کنن،منم تو این زمینه حساسم،حتی مهمون هم بیشتر از چندروز بخواد بمونه قاطی میکنم
میدونید مهمترین عضو بدن بعد از مغز و قلب چیه؟بله کتف،کافیه بدونید چطور ازش استفاده کنید،اون بهترین میزبان برای چیزاییه که باعث ناراحتیتون میشه،خلاصه که..بگیرید بهش😎
ببخشید هیشکی شماره یه مشاور یا روانشناس نداره خسته شدم از بس گریه کردم میترسم از زندگی بعد طلاق من آدم مستقلی بودم خودم بلد بودم چطور زندگیو بچرخونم اما میترسم بابام آبروش بره از غصه خوردنای مامانم میترسم خسته ام از تظاهر ب خوب کردن همه چی خیلی خستم
به هر حال الان باید خونه مستقل داشته باشین یا شما جایی رو برای خودتون اجاره کنید یا ایشون ولی خیلی با احترام و بدون دعوا و درگیری و با صحبت این موضوع رو حل و فصل کنید تا احتراما حفظ بشه و کدورتی پیش نیاد