داداشمم رو یکساعت پیش بدرقه کردیم رفت بیرجند دانشگاه دبیری تاریخ قبول شده بعد از وقتی رفته مامانم خونه رو گذاشته رو سرش زار زار گریه میکنه راستش منم خیلی بغض گرفتم احساس میکنم هنوز خیلی کوچیک بود واسه دانشگاه رفتن همین پریروز بود تو کوچه بازی میکرد🥺چقد زود بزرگ شد فداش بشم من🥺مامانم حق داره میگه رفت دانشگاه دیگه قشنگ نمیبینمش بعد ک تموم کرد درسشو زنش میدم بازم قشنگ نمیبینمش میگه پسرمو قشنگ ندیدم واسه خودم🥺