چطور میشه آزاد زندگی کرد؟بدون اینکه کسی باشه بهت گیر بده بدون وجود آدمای زورگو
مادرم امشب برگشت گفت تا وقتی تو خونه باباتی حق نداری بیرون بری حق نداری هرجور میخوای بگردی حق نداری هیچکاری بکنی هرموقع ازدواج کردی هرغلطی میخوای بکنی بکن
میدونید آدم خورد میشه:)منم آدمم دیگه دل دارم دلم میشکنه
خواستم برم دانشگاه نذاشتن
موقعیت برای کار پیش اومد نذاشتن
رنگ بیرونو نمیبینم مگه وقتایی ک با فامیل بریم پارکی جایی
خیلی خسته شدم دلم نمیخواد ازدواج کنم
چون میترسم باز گیر ی آدم بیوفتم همینقدر تعصبی
دلم هم نمیخواد ازدواج رو راهی برای آزادی و رهایی ببینم
چیکار کنم؟
بعضی وقتا زندگی دوستامو دخترای دیگ رو میبینم رفتار های ی سری پدرارو با دختراشون میبینم خیلی حسرتشو میخورم ک چرا تاحالا بابام دست رو من نکشیده چرا هیچوقت بغلم نکرده؟
چقد دلم میخواست بابام حرفای محبت آمیز بهم میزد بغلم میکرد بوسم میکرد
شاید دنیا اومدم ک نگاه کنم حسرت بخورم
نمیدونم:)