خودم چون هیچ وقت پدری نداشتم که روش بتونم حساب کنم و بهش تکیه کنم همیشه دوس داشتم دختر داشته باشم و پدر قدرتمندی داشته باشه، پدر دخترم البته آدمی هست که بتونه توی بزرگسالی بهش تکیه کنه ولی بعد از جداییم فک کردم دخترم هم با وجود داشتن پدر مثل من ازش محروم میمونه تو کودکی و در کسیر رشدش،
اما می بینم نامزدم از من بیشتر نسبت به دخترم احساس مسولیت می کنه و به اموراتش حساسه
عروسی دوستش چند روز دیگه است ، استانبول، هر چقدر گفتم برو، گفت بدون شما نمیرم، آوا هم اولین مهری هست که مهد جدی میره مهمه که اینجا باشیم و غیبت نداشته باشه :(
یا مثلا امشبم باغ دوستمون مهمان بودیم دخترم هم بود باهامون چون بچه های دیگه هم بودن، نامزدم اومد گفت آوا خوابش میاد به نظرم ، بغلش کرد بیشتر از یک ساعت تو باغ دور از همه چرخوندش و براش قصه گفت تا خوابش برد، از خدا ممنونم واقعا