من خودم سه سالگی از پله قل خوردم چیزیم نشد ولی😁😁😁
سه سالگی
پنج سالگی در حال کشیدن نقاشی رو دیوار
چهار سالگی....مهدکودک میرفتم یادمه
دو سالگی عروسی داییم
با سماور سوختم
از دار قالی قل خوردم اومدم پایین سرم شکست
سه سالگی
جارو برقی رو با داداشم بردیم طبقه بالا برای همسایمون
اون سالایی ک چسب بودم ب پدرم
ی دختر با موهای خیلی بلند
بابام اون موقع ها پشت ماشینش نوشته بود ژینا
هرجا میرفت همراهش بودم با ی سیس عقاب جلو میشستم و ی عینک میزدم ب چشام
و همه نگاهشون ب خودم و موهام بود
اصلا عاشق بچگی هام بودم
چهار سالگی موقع باربی بازی کردن
بچه بودم سالشو نمی‌دونم خاطره بدیه که دختر عمم تو صندوق ماشین درمو بست و نصف روز اون تو غش کرده بودم
دو سالگی بغل حموم برام خوراکی میخرید اخی الهی چون مربوط به شکممه یادم مونده
سه سالگی داداشم پشتک زد پاش رفت تو چشمم بعد برام چراغ قوه و ی رژ لب کوچولو خرید همیشه یادمه اینو
2 سالگی ،، رقصیدن تو عروسی داییم
پوشک بودم. از این پلاستیکها. هنوز یه سالم نبود یادمه بغل مامانم بودم بردم حمام بابام هم اومد. تا حالا هزار بار زدم تو سرشون،😁😁😁الان ۳۹سالمه
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
21 ثانیه پیش
22 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
