ت زندگیم فراز و نشیب های زیادی بود. خودم از لحاظ چهره و کلاس خیلی خدایی بودم. همیشه هم دنبال کسی بودم که مثل خودم باشه که بتونم باش راحت باشم. همیشه یا دخترای خیانت کار می اومدن سمتم. یا ب درد نخور. چند سال اینطوری بود روح و روانم رو اذیت کرده بود. دیگه با دلشکسته به خدا گفتم. گفتم خدایا یک دختری بهم بده که از حوری های بهشت خوشکل تر و از فرشته ها مهربون تر . تمام مشخصاتشو توی دفتر نوشتم. یک روز مادرم خواب میبینه. میگه خدا ارزتو برآورده کرده. گفت دختر آیندتو توی خواب دیدم.که یک آقایی بهش میگه این عروسه توعه. من اصلا مشخصاتشو ب مادرم ندادم. یک دفعه دیدم خودش مو ب مو همه رو گفت. گفت دیگه موعدش کمه. زود میادش خیلی کم. خدا همیشه هست