باعشق ازدواج کردیم باعشق خیلی زیااااااد
واسه همدیگه جون میدادیم
به سختی بهم رسیدیم ازخانواده ها گذشتیم ..
۶ ماهی دوست بودیم وبعدش ازدواج کردیم رو ابرا بودیم
هرچی میگفتم نه نمیگفت قید همه رو میزد بخاطرمن
منم واسش میمردم .. اما ازهمون روزای اول اختلافات شدید خونوادگی خودش و نشون داد نهایت بی احترامی ها و شروع
خالع زنک بازیا دخالتا دوبهم زنیا پر کردن مغزا ...
شروع خالت اینو گفته داییت اونو عمت چرا نشست عموت چرا پاشد و ..... شیپور جنگ زده شد
مدام سر بقیه درحال جنگ و ستیز بودیم ..
و تحت تاثیر دیگران
قهر و اشتی ... درحالی ک تو تایم قهر دیوونه میشدیم واسه همدیگه ..
گذشت و عروسی کردیم اختلافا ب سرحد رسید خونم نزدیک مادرش بود و نهایت ستیز و داشتیم شروع دعواها و بی احترامی ها و نهایت توهینا بود .. اون بمن بی احترامی های وحشتناک میکرد منم شوهرم و تخت فشار میزاشتم و میرفتم قهز خونه پدرم
قهرای طولانی مدت ...
یک ماه
شیش ماه
یکسال
برم میگردون با گریه منم خیلی حق داشتم هرروز تواون زندگی خورد میشدم .. نهایت بی احترامی ها بهم میشد
باراول ک رفتم وقتی برگشتم کمدمو خالی کرده بود روتخت و با عطرلباسام میخوابید ...
باردوم بارسوم و ...... پدرمم بهش فشار میاورد
خانوادش بهش فشارمیاوردن
بازم برای بار هزاروم بقیه رو واسطه میکرد و گریه میکرد و برم میگردوند ..
بچه دارشدم تقریبا دوسال بچه رو یکی دوماهشم توخونه نبودم همش دعوای خانواده ها و من در رفت وامدهای طولانی مدت ..
خونمو عوض کردم با فشار زیاد و دادگاه .. بردم یجای دور از هردوخانواده .. یمدت ب زندگی عاشقانه قبل برگشتیم .. همه چی عاااالی ک باز شروووووع شد ناله های خانوادشو افتادنش ب جون من ... دبگه اصی شده بود دست روم بلند میکرد اعصابش ضعیف شد بود و تحمل حرف زدن عادی ام نداشت تحت فشار مخارج زندگی قرارگرفت و رابطه جنسیمون سالی دوبارم ب زور بود ازهم سرد شده بودیم ... طلاق عاطفی سالی ماهی چندبار باهم گرم میشدیم .. این وسط چندین بار مچشو میگرفتم چت کرده بود از فشار و تنهاییاش میگفت سک..س چت نبودن هیچ کدوم .. فقط ازچت کردن اروم میشد ..
خیلی بی محبتی دیده بود توخانواده ... ازبچگی دوست داشته نشده بود ومادرش ب شدت تحقیرشون میکرد و میکنه .. ب من پناه اورده بود و منم خودم افسرده و دپرس و پراز عقده و خلا
تا گذشت و زندگی یکم روالش بهترشد دوباره باردارشدم .. باخانوادش اشتی کردیم و رابطمون عالی شده بود منم باهاش گرم ک نه اصلا ولی در حد زندگی های معمولی حرف های معمولی .... سر میکردیم ک مچشو گرفتم ۶ ماهی تو تایمی ک قهر بودم خونه پدر سر دلایل مزخرف با یکی دوست شده بود از خودش بزرگتر خیلی سطح پایین .. زشت اصلا فجیع ... اما با اینم رابطه جنسی نداشت .. فقط کمبود عاطفه ومحبتشو میگرفت .. قرارگذاشته بودن بهش هدیه داده بود دختره کلی لباس و ... شوهرمم کلی پول بهش داده بود
وقتی مچشو گرفتم معذرت خواهی نکرد گغت حقته .. گفت ارزش اون خیلی بیشتر ازتوعه مگه همه چیز قیافه اس ؟ اون تنهاییام و پرکرد بااون فهمیدم زندگی ینی چی .. بااون فهمیدم دوست داشته شدن ینی چی .. اون همیشه حالمو خوب میکرد و تو همیشه اشکم و دراوردی ترجیح میدم تو بمیری ولی اون نره ..
ولی اونم وقتی فهمید متاهله ولش کرد و رفت و ازمن اومد حلالیت گرفت ..