مامانم میگفت مامانش گریه میکرد مبگفت دخترم همیشه می اومد میگفت مامان از گشنگی نا ندارم مبگفت هرچی داشتم میدادم بهش
خونواده دختره هم فقیر بودن پدر نداره
شوهرش خیلی پست بود اصلا بهش پول نمیداد و می رفت ماه به ماه نمی اومد اون روزم خواهرش میره براش یه روغن قرص میکنه میاره که شوهرش می فهمه دعواش میکنه مگه نگفتم قرصی نیار میگه هیچ توخونه نداریم میگن شوهرش گفت چرا حسابت همش پفک و بستنیه براهمین مغازه دارو تهدید کرد ک حق نداره به زنه قرصی جنس بده که زنه زنگ میزنه میگه خودمو میکشم مثل اینکه شوهرش باور نکرد گفت هرکاری میخوای بکن....