و چه سوتی های دادید
خوابیده بودم .
ریلکسی را از من بیاموزید
کوچیک بودم
بهش گفتم ازش خوشم نمیاد
نیومد خونه تلفنی صحبت کردن گفتن اگه دخترتون قبول کنه طلا بخریم بیایم چون ۱۳ سالم بود احساس کردم خیلی با ارزشم حس خوبی بود
سلام
دونفر گفتند به پدرم که شرایط رو بررسی و رد کردم
اصلا نیومدند منزل
یه نفر فقط اومد که همسرم بود که بله دادم
هیچ سوتی هم ندادم
حس خاصی نداشتم .. سوتی ندادم 🤤
پیش پدرم احساس خجالت و شرم میکردم
و کلا از دختر بودنم متنفر شدم
احساس کردم رو ابرا راه میرم ولی چون کنسل شد و وصلت نشد بد جور خورد تو برجکم برای بعدی ها متواضع تر بودم
بدون اینکه بگن اومده بودن
تازه منم ۱۶ سالم بوددد😐😐😐😐😐😐😐
ولی خداروشکر همه بحث رو عوض کردن
حالم بد بود
چون به مامانم گفتم بگو نیان ولی اون نگفت و اونام اومدن
خداروشکر سوتی نداشتم ولی استرس داشتم البته اونم از من بیشتر استرس داشت😂
تهوع ، لرز، استرس، عصبانیت
گفتم نیان
حس خوبی نداشتم اصلا هرچند بیرونم قرار گذاشتیم دیدمش اصلا از اولم حال نکردم باهاش
هیچ سوتیم ندادم اون سوتی داد و خواستم ک ادامه نده ب جایی نمیرسیم باهم
کوچولو بودم سرزده اومدن خونه مادربزرگم خالم هی از تو آشپزخونه داد میزد زهرا جاااان بیا چایی رو ببر
منم خودمو به نشنیدن میزدم ولی انقد صدا زد دیگه زشت بود رفتم دستام میلرزید 😑😂
من کسیو راه ندادم
اول با شوهرم اشنا شدم
بعد از اینکه اوکی شدیم اومد خاستگاری تنها کسی که راه دادم همون بود ک حس خاصی هم نداشتم😂😅
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
14 ثانیه پیش
14 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
