سلام.
از امشب تصمیم دارم ماجراهایی که در کتابهای قدیمی درباره مکر و حیله زنان نوشته شده را گاه گاه در سایت قرار بدم. هم جنبه سرگرمی داره و هم گاهی آموزنده است.
امیدوارم دوست داشته باشید.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹مکر یکم🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
مردی دختر زیبایی را به همسری گرفت. مرد بسیار بد دل و شکاک بود و حاضر نبود جز خودش چشم هیچ مردی به همسرش بیفتد.
مرد تمام پنجره ها را با پرده ضخیم پوشاند و ارتباط زن را با همه قطع کرد.
زن چندین بار به او تذکر داد که اگر زنی پاکدامنی نداشته باشد و بخواهد کاری غیر اخلاقی کند با هر ترفندی شده آن کار را انجام خواهد داد و بارها برای دیدار خانواده اش گریه و زاری کرد اما مرد اهمیت نداد و به محدود کردن زن ادامه داد.
زن در خانه کنیزی پیر داشت . روزی فکری کرد و به پیرزن گفت به من کمک کن تا این مرد را ادب کنم. پیرزن قول همکاری داد. زن به پیرزن گفت برو و زیباترین و برازنده ترین جوان شهر را پیدا کن و به او بگو فلان زن(خود زن) که در فلان خانه زندگی می کند تو را از پنجره بارها دیده و عاشق تو شده و دلش می خواهد تو را ببیند و ساعتی با تو تتها باشد و از وجود تو بهره ببرد.
پیرزن مدتی جوانی را که بسیار برازنده و زیبا بود زیر نظر گرفت و بالاخره یک روز به او نزدیک شد و پیام زن جوان را به پسر رساند.
پسر که جوان بود و آتش جوانی عقل و خردش را ربود، قبول کرد که پنهانی به دیدن زن بیاید. مرد جوان از پیرزن پرسید که چگونه و کی به خانه زن بیایم؟
پیرزن مطابق دستور زن به مرد جوان گفت تو باید وانمود کنی که مردی بازرگانی و امروز به دکان شوهر این زن بروی و به شوهر زن بگویی که کارت تجارت است و قصد سفر به شهر دیگری را داری و صندوقی داری که باید آن را نزد کسی به امانت بگذاری و سپس از مرد بخواهی صندوق را به امانت نزد خود نگاه دارد تا تو در بازگشت از سفر صندوق را از مرد پس بگیری و پولی بابت زحمت مرد به او بدهی و اگر شوهر زن قبول کرد که صندوق را به امانت نزد خود نگه دارد تو به او بگو بسیار خوب پس من به خانه می روم و غلامم صندوق را به در خانه تو خواهد آورد. بعد خودت توی صندوق پنهان شو و به کسی بگو که صندوقی که تو در آن پنهان شده ای را به در خانه شوهر زن ببرد.
پسر جوان قبول کرد و دستورات زن را مو به مو انجام داد.
هنگام ظهر که شوهر زن به خانه آمد تا استراحت کند، کسی در را کوبید. مرد در خانه را باز کرد. کسی که پشت در بود گفت من غلام فلان بازرگانم و صندوق او را آورده ام. مرد صندوق را به کمک غلام به خانه آورد و در گوشه ای گذاشت.
زن دوان دوان نزد شوهرش آمد و خود را به نادانی زد و گفت این صندوق چیست؟ شوهر گفت این امانت مردی تاجر است و قرار است این صندوق مدتی نزد من باشد تا صاحبش از سفر برگردد و ان را با خود ببرد.
زن به شوهرش گفت اصلا می دانی توی این صندوق چه چیزی است؟
مرد گفت نه و اهمیتی هم ندارد .من فقط صندوق را نزد خود نگه می دارم و قرار است بابت این امانتداری مزد خوبی از مرد تاجر بگیرم.
زن گفت چطور جرات می کنی صندوقی را در خانه نگه داری که نمی دانی چه چیزی در آن گذاشته اند. شاید چیز خطرناکی در آن باشد.
شوهر زن ترسید و در صندوق را باز کرد و با کمال تعجب با مرد جوان مواجه شد.
زن جلو دوید و گفت این جوان بی گناه است.
این حیله و مکر را من تدارک دیدم تا به تو ثابت کنم یک زن اگر بخواهد می تواند زیباترین جوان شهر را به خانه خود بکشاند بدون این که شوهرش کمترین چیزی بفهمد.
شوهر زن مرد جوان را آزاد کرد و از کردار بد خود ابراز پشیمانی کرد.
تا مکر و حیله ای دیگر از زنان ، بدروددددددد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹