دیگه بعد از چند سال طبیعیه‌بیماری و ....
زندگی قزار نیست که همیشه رو‌یک‌پاشنه بچرخه که ....
خونه قبلی ماهم از نظر روحی بهمون فشار اورد خواهرم بیماری شدید روحی گرفت خودمم افسردگی شدید گرفتم و کارای وحشتناکی کردم .
خیلیم قدیمی بود یه زیرزمین تاریک هم داشت
کلا افتضاح بود از وقتی از اونجا اومدیم بیرون همه چی بهتر شد
ببین افکار مثبت . حرفای زیبا. عشق ورزیدن .خنده و شادی . دود اسفند و کندر . خواندن قران و نماز با اعتقاد صد در صد انرژی مثبت میاره . یه خونه تکونی اساسی کن . وسایل اضافی رو حتما دور بریز
آره ما میگیم خونه اومد داره
ولی نمیدونم چکار میشه کرد
اره من به خونه اعتقاد دارم یسری خونه ها خیلی پر خیرو برکتن یه سریا انگار نحسن توش کلی مشکل پیش میاد.
خونه ای ک تمیز باشه
توش کارای معنوی مثل نماز خوندن قرآن خوندن و مدیتیشن انجام بشه البته با حس خوب
اسفند دود بشه یا عود های پاکسازی کننده و .... انرژیش خوب و مثبت میشه
بله خونه تا خونه فرق داره بعضی خونه ها عجیب برکت دارن برا آدم
ولی حتی خونه ای که. بد هست رو میشه با قرآن خوندن و دعا پخش کردن و نماز خوندن پر برکت کرد
ما تو یه خونه ای بودیم مدام بدی برامون میومد من شروع کردم به کارای بالا که گفتم و پر از خیر و برکت شد
لایکم کنید
واقعیت داره،من یه کتاب عرفانی میخوندم یه عالمی ک متاسفانه یادم نیس اسمشون،،تو خونه جدیده هی بد بیاری میاورده همسروپسرشون تو اون خونه می میرن توخواب میبینه که بهش میگن برو فلان جای خونه ات یه چیزی زیرزمینه دربیار،،درمیاره ولی فکرکنم بعدش ازاون خونه میره، بعدش همه چی درست میشه
بعضی خونه ها برای آدم خوبن بعضی نه،
یکی از اقوام ما یه خونه عالی گرفت وقتی رفتن اونجا یه روز خوش ندیدن:همش مریضی،دعوا،چندین بار دزد بهشون زد،و…اما بعدش رفتن خونه کوچیکتر و جمع و جور خداروشکر براشون خیر بود و شادی
بله معتقدم.خونه رو تمیز کن.وسایل اضافی رو ببخش،بفروش یا دور بریز.قرآن پخش کن تو خونه.
چون خونه از اول خوب بوده پس بازم واستون عالیه.
تو محله ما یه خونه است پارسال پسر جوونشون فوت کردو از خونه رفتن. امسال مستاجر جدید اومد ولی متاسفانه به یک روز نرسید که خانم جوون فوت شد و اون ها هم رفتن.
الانم خونه خالیه ،گمون نکنم کسی دیگه طرفش بره.
بچه ها من نمیدونم چرا همش فکر میکنم گوشه اتاق خوابمون یکی مرده و همونجا دفنش کردن. هم قاتل هم مقتول آدم خوبی نبودن. وقتی اومدم این خونه یه احساسی نسبت بهش داشتم.دخترم به شب وقتی باباش نبود بیدارشد میگفت این مرده وایستاده منو نگاه میکنه نمیره جیغ میزد و گریه میکرد کلاس پنجم بود. هر چی میگفتم کجا میگفت اینجا میگفت رنگش ابیه بعد دستش رو همش میچرخونه. بعد با چشمش دنبالش میکرد. منکه چیزی ندیدم ولی نمیدونم میدید یا بدخواب شده بود
